-
اتفاقات این دو سال
چهارشنبه 18 مرداد 1402 08:08
چند وقت دیگه شالگرد روزی میشه که پا گزاشتم کانادا. جایی که خیلی اتفاقا واسم افتاد، خوب و بد. دوست داشتم خلاصه ای از همش بنویسم. یکی از مسایل من این شد که همه چیز رو روی دوش خودم حس کردم. یهو باید خودم خرید میکردم خودم اشپزی میکردم حواسم به سلامتم میبود تمیز میکردم دانشگاه رو میرسوندم و روابط اجتماعی هم میداشتم. همخونه...
-
آیا می تو را باور میکنید یا قضاوت میکنید یا میگویید نمیدانید؟
سهشنبه 3 مرداد 1402 08:45
آیا وقتی یک زن می آید و به شما که رییس هستید میگوید که شاهد رفتار نامناسبی از یکی از همکاران بوده او را باور میکنید ؟ اگر شاهد بیاورد که بخشی از یک چنت را دیده، اما بگوید که اسکرین شاتی ندارد چون چت ها به قدری برایش چندش بوده که ان ها را پاک کرده ، چی ؟ آیا او را باور میکنید ؟ در این مواقع آیا زن را باور میکنید یا مرد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 تیر 1402 22:29
هنوز تکلیفم مشخص نشده استاد گفته اگه میخوای ارشد تز بیس بهت بدیم باید باهامون مقاله سوم بدی. در صورتی که اگه سه تا بدم که باهاش دکترا رو میگیرم و نمیزاره با دو تا مقاله ارشد بگیرم . برگشت گفت یا مقاله سوم میدی یا برو کورس بیس کن. اولش خیلی برام مثل فحش بود اما بعدش دیدم خیلی هم بد نیست. ارشد میگیرم و برای پولش هم کار...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 تیر 1402 20:52
قراره با مستر ازین پی اچ دی در بیام. هنوز ایمیل نهایی رو به استادم ندادم . دو نفر قراره فیدبک هاشون رو به من بدن. روزها بیکارم و انگیزه ندارم مثل زنی که میخواد طلاق بگیره و دیگه حوصله نداره آشپزی برای شوهرش کنه. یه تخم مر میزنه برای خودش که سیر شه و طرف مقابل براش مهم نیست. من همونم!
-
کمیته و تبخال تناسلی
دوشنبه 12 تیر 1402 10:08
فردا با بخش کمیته دانشگاه یه جلسه دارم در خصوص مستر کردن چون هنوز به استادم نگفتم... و بعد از اون داستان دعوا ها اصلا باهم صحبت نکردیم. خیلی تراماتایز شدم.. کلا در مهاجرا من حدود سه بار تراماتایز شدم... اولیش اون رابطه مسخره دومیش تبخال تناسلیه و سومیش همین داستان دعوا با استادم. احساس میکنم اگه بمونم اینجا صد و بیست...
-
اسکیت
دوشنبه 12 تیر 1402 09:54
اسکیتامو برداشتم و تنها رفتم سمت پارک توی مسیر بغل رودخونه. گفتم برم سمت اونجایی که بعضی وقتا توش میرقصن شاید یکیو پیدا کردم اونم اسکیت داشت خوب دیدم بلههه یک نفر هست اسکیت داره یه زنه... داشتم میپوشید و منم رفتم بهش سلام دادم ... گفتم خوبه با هم بازی میکنیم و معاشرت میکنیم اما اون خیلی مبتدی بود و اصلا هم حوصله نداشت...
-
پول
سهشنبه 23 خرداد 1402 09:10
نمیدونم چرا نمیفهمم یا گوشم به خطر نمیاد که داره عمرم میره... دلم به یه چندر غازی خوشه جاه طلب هم نیستم. خیلی بده. امروز نگاه کردم دیدم از حسابم 0.25 سنت مونده خداروشکر کردیت ندارم... چند روزا رفتم تشک خریدم و میز چون اون میزم خیلی کوچیک و بد دست بود به همون قیمت که دو سال پیش خریدم همونقدر هم فروختم. 99 دلار. زندگیمو...
-
خستگی و پریود و همخانه غمگین
دوشنبه 15 خرداد 1402 07:58
رفتم سفر و برگشتم بدک نبود احتمالا از هفته دیگه که مرخصی رستورانم تموم میشه بهشون بگم دیگه نمیام. بعد از اون جریان جورج انگار زده شدم... شاید کلا سرکار نرم. میخواستم آشپزی رو به عنوان شغل دوم طی کنم اما دو روز در هفته خیلی جدی نمیگیرن. یه بار شراب رفتم دو روز تست کنم . روز اول خوب بود بد نبود یه سو شف فرانسوی داشت و...
-
آپدیت
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1402 09:30
مدت ها گذشته ... از وطن برگشتم و دیدارها تازه شد.... جدیدا با یه نفر دارم قرار میزارم. یکبار همو دیدیم. فردا هم دفعه دومه. رستوران کارش بد نیست اما جای خاله زنکی هست و باید حواس جمع بود. به قول یه آهنگی : تو این سرا باید درست اومد و درست رفت.. خیلی وقته قصد کرده بودم که برم زندگی تنهایی داشته باشم .و دیگه همخونه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 اسفند 1401 19:03
خیلی وقت هست هیچی ننوشتم و از عادتش درومده بودم.. بعضی وقتا میگم شاید چرت و پرت میگم اما باز اگه همونم بنویسم خالی از لطف نیست. حدود بیست روزی هست اومدم خونه پدری... حقیقتا به قول یه ضرب المثلی از پرت و پیله ام درومد. وقتی رسیدم اولین چیزی که تجربه کردم یه اضطراب تاریک بود. حال و هوای شهر بهم یه حس سنگین داد شلوغی...
-
قرمه سبزی
سهشنبه 20 دی 1401 10:20
قرمه سبزی خوشمزس ولی عملا هیچی توش نیست در واقع وقتی سبزیجات بیشتر از یک ربع حرارت میبینن دیگه سبزیجات نیستن. یه کورس مواد غذایی دارم میبینم که بتونم رژم وگانم رو بهتر مدیریت کنم و توش به این رسیدم. خام خواری سبزیجات و میوه ها و پختنشون به اندازه ده دقیقه فقط. منع سرخ کردن گریل کردن و ... بهترین روش یک سانتیمتر اب کف...
-
روزهای برفی
سهشنبه 29 آذر 1401 09:56
برف حدود سی سانتیمتر آمد. شب یلدا هم نزدیک شده. به سه تا از بچه ها گفتم براشون چیزکیک انار درست میکنم و یکی هم گفت اش رشته میاره و اون یکی هندوانه. یاد شب یلداهای خونه بخیر که چقدر زنده بود با برنامه تلوزیون رشید کاکاوند. چند روز پیش هم زونا گرفتم. توی بچگی آبله مرغان نگرفته بودم. رستوران هم سه هفته تعطیل خواهد بود به...
-
تنها در ینگه ی دنیا
چهارشنبه 16 آذر 1401 09:27
امشب زنگ زدم به دوستانم در امریکا. یکیشون که خیلییی شوت بود کلا حتی یادش نبود من خونه ام با همخونه اس یا تنهام یا اینکه من ترم چندم. ناامیدم کرد انقدر سطحی بود همشم از خوب بودن همه چیز تعریف کرد که میخواد بره مسافرت و استادش چقدر خوبه و اینا. و من دیدم تنهام. هیچکس رو ندارم. حتی یک یار هم ندارم. تنها حس میکنم هیچوقت...
-
کاش نانوا بودم
دوشنبه 7 آذر 1401 10:33
امروز غروب که میرفتم یکم خرید دستمال کاغذی و دستمال توالت کنم از جلوی مغازه ای رد شدم به اسم آتلانتیک خیلی گوگولیه نون های خوشگل داره پر از کیک و شیرینی و انواع پاستا همونجا گفتم ایکاش نانوا بودم ایکاش کارم این بود. :( به خدا قسم از ریسرچ بیزارم.
-
مرد تنها
سهشنبه 24 آبان 1401 09:59
ناگهان به یاد عشقی افتادم عشقی دور ولی عمیق و امن در زندانی به نام .... عشقی که خیلی دوست داشتنی است عشقی که ارام بود و هیچ وقت ناامیدم نکرد همیشه بالغ همیشه زیبا و جذاب عشقی که فرهاد و داریوش گوش میداد و سیگار میکشید و آمریکانو میخورد و سبیل های انقلابی داشت یه پراید کهنه ولی مال خودش که خیلی هم بهش میرسید و تعمیرش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آبان 1401 22:52
قبلا میتونستم تنها بشینم خونه و حتی بعضی وقتا برم جنگل و کریشنامورتی بخونم. اما الان اصلا نمیتونم تنها باشم. همش دوس دارم بیرون برم و خونه بند نمیشم. خوب نیست چون باعث شده از خودم دور شم. کار مقاله با ماست مالی تموم شد وبه عنوان شرم بر تاریخ پی اچ دی همچو لکه ای ننگ باقی مانده. از خود دور شدم خیلیییییی. از درس دور...
-
وقتی همه چیز خوبه باید شک کرد
سهشنبه 3 آبان 1401 10:05
الان خیلی ترسیدم ازینکه ساده ام خیلی حرف زدم و جزییات زندگیم رو به کسایی که نباید گفتم. خیلی خودمو باز کردم و الان حس بدی دارم حس ترس. مثل سگ.. امیدوارم سناریوهایی که توی ذهنم میاد همشون خیلی خیلی دور از واقعیت باشه.. چرا هیچ وقت زندگی مثل ادم پیش نمیره. چقدر رها شدم. این روانشناسه منو میترسونه امروز میخواست واسم قرص...
-
کلدپلی
چهارشنبه 20 مهر 1401 09:09
امشب یه اهنگ برای هم لبیم فرستادم اهنگ fix you از کلدپلی . تنها چیزی که نوشت این بود که so depressing. اهنگ رو دوباره گوش دادم و یک جمله اش لایه های سنگی قلبم رو زد کنار میگه tears stream down your face, when you loose something you can not replace به این فکر کردم که من به فکر درومدن از دانشگاه و رفتن به مدرسه اشپزی...
-
خودآگاهی
سهشنبه 12 مهر 1401 01:35
دیروز متوجه شدم چقدر زرد نیستم.. چقد آگاه ترم و کنترل بیشتری روی خودم و زندگیم دارم. نسبت به روابط خیلی آگاه تر هستم. همش رو مدیون مشکل یا بیماری روحی هستم که از 16 سالگی گریبانم رو گرفت و در نهایت من رو با پذیرش آشنا کرد. پذیرش... حتی نسبت به اتفاقات الان داخل ایران هم پذیرش دارم . پذیرش خشم و ظلم و بی عدالتی نه به...
-
حالات افسردگی :(
چهارشنبه 23 شهریور 1401 11:14
امشب مطمین شدم دارم افسرده میشم. همه چیز بد پیش میره و منم به چرحه غر زدن خیلی اضافه میکنم. امروز یکی از بچه های دبیرستان که توی دانشگاهه رو باش صحبت کردم . غر زدم اونقدری که بنده خدا فکر نکنم دیگه بیاد پیشم. انقدر غر زدم و از مشکلات گفتم که الان بش فکر میکنم واقعا زیاد گفتم. از محیط لب گفتم ازینکه بچه ها خیلی سردن و...
-
دنیا دیگه چیزی برای سورپرایز کردن نداره
سهشنبه 22 شهریور 1401 01:00
انقدر بار اتفاقات زیاد بوده که کم مونده سرم رو بکوبم به دیوار. متوجه شدم چقدر downgrade کردم چه قدر مسیر اشتباهی توی زندگی کیرفتم و رو به نزول بودم. بعضی وقتا یه اتفاقی میفته که دیگه قابل جبران هم نیست و درس بزرگی میشه و تو به بخشی از زندگی رو ازدست میدی به قیمت اینکه بفهمی مسیرت مسیر خوبی نبوده. نمیتونم در مورد...
-
خشم و مریضی
پنجشنبه 3 شهریور 1401 10:57
امروز که مریض بودم خیلی هم خشمگین بودم خیلی زیاد. رفتم سوپ اماده بخرم چون دو روز قبلش خودم یه سوپ پختم که مایه شرم بود افتضاح.. توی والمارت با دیدن قفسه کیک ها و شیرینی ها یاد سفر ونکوور افتادم که با اون شخصی که باش در ارتباط بودم رفتم. با هم رفتیم والمارت خرید و واقعا برای من لذت بخش بود دوتایی خرید کردن برای خونه ....
-
باز مریض شدم
چهارشنبه 2 شهریور 1401 11:15
دوباره سرما خوردم . یه شب رفتم کلاب و مثل حرم امام رضا شلوغ بود همونجا خیلی عرق کردم و وقتی اومدم بیرون سرما بهم خورد و الان با گلوی چرک کرده نشستم اینستاگرام چرت و پرت رو بالا پایین میکنم. ازیک سپتامبر قرار شد شروع به کارم باشه. هعی باد خورده پشتم بدجور حالا چیکا کنم هیچ ایده ای ندارم
-
اگه میخوای لاغر شی
شنبه 29 مرداد 1401 11:57
اگه میخوای لاغر شی برو توی رستوران کار کن جایی که پر از غذاست. هیچی نمیخوری و هفت کیلو کم میکنی
-
تغییر
شنبه 22 مرداد 1401 11:49
در این بیست و هفت سال زندگی هیچ وقت تا حالا اینقدر تغییر حس نکرده بودم. در محیط جدید و ادمای کاملا متفاوت.. تموم عمرم درس خوندم کامپیوتر از همون ترم اول لیسانس گریه و آه و زاری میکردم و میخواستم تغییر رته بدم برم صنایع خواجه نصیر اما به دلایل خارجی نشد و منم موندم و سوختم و ساختم.. شل کردم و بیخیال اومدم بالا. هیچ وقت...
-
کاپ ل.ا.ش..ی
جمعه 21 مرداد 1401 09:48
امروز با همخونم و دوست تونسی ام رفتیم که من شارژرم رو ازتونسیه بگیرم. بعدش سه تایی رفتیم داروخونه تا پسره شامپو بخره. همونطور که من و همخونم و اون راه میرفتیم یهو یکی به من گفت سلام فلانی. برگشتم دیدم همخونه اونیه که باش در رابطه بودم که اونم با همخونه سابق من دوست بود. همخونه سابقم باباش فوت کرد و رفت ایران یک ماه...
-
دلم تنگ شد :(
پنجشنبه 13 مرداد 1401 11:28
یهو دلم تنگ شد واسه تهران، واسه ایستگاه دروازه دولت واسه اتوبان چمران از پل پارک وی به سمت صدر پیچ ولنجک ستارخان شهرارا فروشگاه افق کوروش و اون لبنیاتیه که همیشه ازش زیتون میخریدم، واسه مامانم واسه داداشم و بابام واسه ننه واسه همسایه مون خانوم پازوکی واسه شبای ستارخان و بوی کباب ترکی، بستنی های شهرارا و فلکه دوم...
-
سرگردانی
سهشنبه 11 مرداد 1401 02:08
لپتاپم یه مدت هست بالا نمیاد و رندم یهو بالا میاد منم اعصابم خورد شد و یه لپتاپ سفارش دادم که ده روز دیگه میرسه. توی این مدت هم من شل کردم به استاد گفتم لپتاپ خرابه و سفارش دادم. به خودش نگفتم به استاد دومم گفتم و اون بهش گفت بس که ازش میترسم . از این سلسله مراتبی که اینجا وجود داره واقعا بدم میاد. انقدر استاد ترسناک...
-
تو چیکاره ای ؟ آشپز نیستی!
پنجشنبه 30 تیر 1401 11:30
اولین جمله ای که یکم توهین آمیز تلقی اش میکنم رو جورج بهم گفت دیروز. منو برد جلو و گفت سرویس بده امروز. منم طبق معمول همه چیزو درست حسابی با رعایت بهداشت شروع کردم. سالاد سزار اومد و من داشتم مرتب میچیدم توی بشقاب. اومد گفت :To be honest you are too slow. من داشتم مرتب میزاشتم توی بشقاب و سرویس اونقدری هم عجله ای نیست...
-
احساس احمق بودن
یکشنبه 26 تیر 1401 11:18
دو روزی هست که کار رستوران برام طاقت فرسا و تکراری شده بخش اعظم مشکل نفهمیدن حرفاشون قاطی جمعاشون نشدن و نتونستن شوخی کردن و ندونستن اسامی اینگلیسی. امشب چیزی که اذیتم کرد broom بود. معنی اش میشه جارو و خوب نمیدونستم ! تافل ایلتس صدتا دیگه هم بدی broom توش نیست. ندونستن فرق جعفری و شاهی ! ندونستن اسم ادویه ها.. اولین...