دل نوشت و مغز نوشت های من

آیا زندگی اتفاقی است یا هیچ چیز اتفاقی نیست؟

دل نوشت و مغز نوشت های من

آیا زندگی اتفاقی است یا هیچ چیز اتفاقی نیست؟

روزهای برفی

برف حدود سی سانتیمتر آمد. شب یلدا هم نزدیک شده. به سه تا از بچه ها گفتم براشون چیزکیک انار درست میکنم و یکی هم گفت اش رشته میاره و اون یکی هندوانه. یاد شب یلداهای خونه بخیر که چقدر زنده بود با برنامه تلوزیون رشید کاکاوند. چند روز پیش هم زونا گرفتم. توی بچگی آبله مرغان نگرفته بودم. 

رستوران هم سه هفته تعطیل خواهد بود به خاطر تعطیلات. برای یه سالاد فروشی به اسم  Mandys رزومه دادم که برم سالاد درست کنم هنوز جوابم ندادن. انگار بعیده بگیرن منو. دارم سعی میکنم وگان بشم. یخوام گوشت رو حذف کنم چون جوش صورت ولم نمیکنه. رفتم یه سری مواد مبتنی بر سویا گرفتم که پروتیین رو تامین کنه و دارم سرچ میکنم که چطور باید خورد. لبنیات هم باعث جوش میشه اما تخم مرغ رو میتونم حفظ کنم.

کلا سبک زندگیم بد نیست ولی نمیدونم چرا انگیزه یه کاریو ندارم. مثلا یه کاری که مخصوص خودم باشه. حتی یه پیاده روی ساده. همونم ندارم. فاز باشگاه هم اصلا ندارم. ترجیح میدم نزدیک به طبیعت باشم. یه انگیزه وگان شدنه هم همینه. دیگه بدم میاد گوشت که میخورم و سنگین میشم علی الخصوص گوشت خوک که بسی سنگینه. به خاطر رستوران توفیق اجباری شد و سطح اطلاعات اشپزیم 10 پله رشد کرد و چیزایی خوردم که تا به حال نخورده بودم و در حالت عادی عمرا میخوردم. تقریبا از همشون هم بدم اومد علی الخصوص گوشت خوک خام و ماهی سالمون خام. 

ولی بدجور بی تحرک ام. نمیدونم چرا انگیزه ندارم انگار اینده ای نمیبینم که به خاطرش روتین درست کنم. فقط با جریان اب میرم جلو و این خوب نیست

---

پاسپورتم هم سه ماهه هنوز سفارت پس نفرستاده تمدید شده اش رو. امیدوارم مجبور نشم بلیط عید ایرانم رو بندازم عقب چون تنها چیزی که دلم میخواد ایرانه و خونه اس.

تنها در ینگه ی دنیا

امشب زنگ زدم به دوستانم در امریکا. یکیشون که خیلییی شوت بود کلا حتی یادش نبود من خونه ام با همخونه اس یا تنهام یا اینکه من ترم چندم. ناامیدم کرد انقدر سطحی بود همشم از خوب بودن همه چیز تعریف کرد که میخواد بره مسافرت و استادش چقدر خوبه و اینا. و من دیدم تنهام. هیچکس رو ندارم. حتی یک یار هم ندارم. تنها حس میکنم هیچوقت هیچکس رو نخواهم داشت.

کاش نانوا بودم

امروز غروب که میرفتم یکم خرید دستمال کاغذی و دستمال توالت کنم از جلوی مغازه ای رد شدم به اسم آتلانتیک خیلی گوگولیه نون های خوشگل داره پر از کیک و شیرینی و انواع پاستا همونجا گفتم ایکاش نانوا بودم ایکاش کارم این بود. :(


به خدا قسم از ریسرچ بیزارم.