دل نوشت و مغز نوشت های من

آیا زندگی اتفاقی است یا هیچ چیز اتفاقی نیست؟

دل نوشت و مغز نوشت های من

آیا زندگی اتفاقی است یا هیچ چیز اتفاقی نیست؟

تو چیکاره ای ؟ آشپز نیستی!

اولین جمله ای که یکم توهین آمیز تلقی اش میکنم رو جورج بهم گفت دیروز. منو برد جلو و گفت سرویس بده امروز. منم طبق معمول همه چیزو درست حسابی با رعایت بهداشت شروع کردم. سالاد سزار اومد و من داشتم مرتب میچیدم توی بشقاب. اومد گفت :To be honest you are too slow. من داشتم مرتب میزاشتم توی بشقاب و سرویس اونقدری هم عجله ای نیست چون میبینم گارسونه وامیسه که بقیه سفارشا هم بیاد. حالا این 15 ثانیه اگه قشنگ و پرفکت بزارمش توی بشقاب چی میشه اخه؟ بین سرعت و زیبایی یک ترید آف هست. هرچی سریع تر کار کنی بیشتر می.ری...ن0ی  به نظرم. خودش یه بار زد سالاد سزار رو انقدر چرب و روغن زیتونی کرد که خیلی بد بود. یه بارم میلانزوسوزوند. ولی من اصلا گاف ندادم. چون با دقت هستم.  آشپزخونه طورریه که همه به یه تریک تند بودنشون مینازن! دیروز داشتم کاهو هارو آماده میکردم مایکل اومده میگه بزار یه چیزیو یاداوری کنم همه اش رو با هم باز کن بریز روی میز. گفتم میدونم ولی اونطوری کثیف کاری میشه! دیگه میخواستم بگم توی بچه فنقل نمیخواد نصیحت کنی! کارتر که بود بهتر بود. اونروزی هم داشتم kale خورد میکردم نازک و زیبا! جو اومده میگه بزار یه تریک یادت بدم! و تند تند خورد کرد گنده گنده قشنگ افتضاححححح! تو دلم گفتم عامو تریک ات اینه! خیر سرت رستوران لاکچری ایتالیایی باز کردی, سگ پز خونه که نیست! 

 بدبختی اینه مثل اوسکولا نمیتونم بجوشم باهاشون. یه بخشیش زبانه! هنوز بیس مغزم فارسیه... دیروز جو داد زد که holy گفتم جانم؟ () ماریو بهم قول داده ببرتم توی رستوران ژاپنی خودش و این خوبه. از جورج خوشم نمیاد یه بار میگه کم میریزی سالاد و خودش زیادش کرد دفعه بعد من زیادش کردم گفت زیاده برو کمش کن! یه بار معمولی سرو کردم گفت باید عمودی باشه ! اومدم عمودی فرم بدم سالادو گفت فکر نکن بریز توش بره! و یه جمله گفت یهو بهم : what do you do? youre not a cook? منم گفتم نه دانشجوام گفت چی میخونی ؟ جو ازونور داد زد برنامه نویسه و اونم گفت واسه همین انقدر فکر میکنه!!!

بااااااباااااا.... سرعت هم یه حدی داره اخه!!!

---

من به خاطر کارتر اومدم بخش فرانت.. یعنی اون منو آورد و حس میکنم یکمی اینا پشماشون ریخته که چجوری من اینقدر زود رسیدم به بخش فرانت! اون دختره جنیفر که عالییهههه از من چند سالم کوچیکتره.. وقتی میبینه منو به روی خودش نمیاره تا من بهش سلام بدم . نگاهش اونوریه و وقتی بهش میگم هاای یهو یه لبخند گشاد میزنه وااااای های چطوری؟ خوبی؟  قشنگ ازون دختراس!!!! (انتظار ندارم که اون اول سلام بده برام مهم نیست ولی نگاهشو برمیگردونه و به رو نمیاره اصلا خوشم نمیاد)

یکم از نظر ارتباطی داره چالش برانگیز میشه!! داشتم kale میزدم و موقع پنیر ریختن یه مو رو دستم دیدم .. قلبم واساد. مو رو انداختم اونور و با سلام و صلوات سالاد رو فرستادم رفت و گفتم اگه تا نیم ساعت دیگه اعتراضی نشد به خیر گذشته و خوشبختانه اعتراضی نشد و مویی قاطی سالاد نشده بود (کلاه هم میزارم ولی نمیدونم اون موی لعنتی از کجا اومد)

مطمینم اینا (جورج و جنیفر) منتظرن من یه گاف بدم تا اخراجم کنن! نمیدونم چرا همچی حسی دارم. جو خوبه. بقیه هم کاری به کارم ندارن. کارتر که خیلی فاز منو داشت و خوب سرآشپز خودشه و اون منو برد بخش فرانت. حالا امیدوارم بیاد و این جورج یکم وابده!

احساس احمق بودن

دو روزی هست که کار رستوران برام طاقت فرسا و تکراری شده بخش اعظم مشکل نفهمیدن حرفاشون قاطی جمعاشون نشدن و نتونستن شوخی کردن و ندونستن اسامی اینگلیسی. امشب چیزی که اذیتم کرد broom بود. معنی اش میشه جارو و خوب نمیدونستم ! تافل ایلتس صدتا دیگه هم بدی broom توش نیست.  ندونستن فرق جعفری و شاهی ! ندونستن اسم ادویه ها.. اولین بار بهم گفت گارنیش بیار، رفتم پیش ماریو گفتم گارنیش؟ گفت basil or coriander? و من گیج که البته تقصیر جرج بود نگفته بود کدومو میخواد شایدم گفته بود من نفهمیده بودم همچنان. اینا اذیتم میکنه که البته حقه چون من اینکاره نبودم و نیستم اینا درسشو خوندن. اولین بار گفت پروشوتو بیار برای سالاد من پنیر سرخ کردم!! اخر فهمیدم همین پنیر رو میگن کوروتون. یا میگه یه صدف یعنی شش تا دوتا صدف یعنی ۱۲ تا توی یه بشقاب اگه بگه دو صدف دو بشقاب یعنی شش و شش توی دوتا بشقاب. یه چیزی هست کانابیس که هنوزم نمیدونم چیه! میلانز‌که‌داستان خودشو داشت. مواد روی صدف اسمش میلنوم.. اه خسته شدم! باد بگیر دیگه همشو زودتر عین اوسکولا اونجا میچرخی هی میگی وات؟! 

خیلی شاسکولم هنوز نمیدونم چی شد سر ازین رستوران لاکچری دراوردم زندگی عجیبه خیلیییی عجیب!

جیم یا جی ام یا چی اصن؟!

یه مشکل اساسی من توی آشپزخونه زبانه. با اینکه تافل رو عالی دادم ۱۱۲ شدم و زبان اکادمیکم عالیه ولی توی گفتگو عامیانه یکم میلنگم.. بدترین قسمت جاییه که لهجه دارن.. ماریو و جنیفر هردو لهجه اسپانیایی دارن و واااااای که من اصن نمیفهمم چی میگن.. باز جورج خوبه و جو یکم بده . لهجه کارتر رو که اصن نمیفهمم یه لهجه سیاهپوستی گنگ خلافکار طور داره.. خلاصه دارم عادت میکنم. چند شب پیش ماریو دات بام حرف میزد گفت تو خیلی با علااقه و دیتیل کار میکنی و پتانسیلو داری و میخوام شف بشم توی رستوران ژاپنی تو بیا دستیارم شو اولین کسی که به ذهنم اومده تویی. خلاصه که منم واقعا برای اولین بار حس خوب و مفید بودن کردن.. گفت واسه سپتامبر.. از فرداش به شوخی بهم میگفت اینو بیار. اونو بیار و خوب اسمای لامصب ایتالیایی رو من بلند نیستم چمیدونم میلانزا چیه!!! داشت یادم میداد ولی با شوخی ولی خوب دوس نداشتم ضایع طوری بشم و قیافه اوسکولی نگاش کنم و بگم اصن میلانزا چی هست؟ مشکلم اسماس و لهجه. شب برگتم منو رو دونه دونه از ایتالیایی ترجمه کردم نوشتم ولی باز یادم نمونده باید مرورش کنم.

فکر کنم چهار روزه که سرویس وایمیسم با جنیفر من سالاد و بوراتا و تمپورا میزنم اونم لگیومی و تارتار و اختابوس میزنه (اسما اولش واسه من انگار غذای مریخی بودن) تازه همین چند قلم رو یاد گرفتم. کارتر رفته مسافرت و داشت میرفت گفت بمون خوب باش نیام ببینم رفتی منم گفتم نگران نباش هستم!!!

مشکل کامیونیکیشنم حل بشه از نظر سرعت و اینا خوبم و با دقت و تر تمیزم..

:یکم فکرمو مشغول میکنه اینکه دوس ندارم فک کنن خنگم فلان چیزو نمیدونم و ازینا ولی دیگه همینیه که هست 


اخر شب دختره گارسن داف طوریه اومد گفت امشب جیم بودی ؟ من فقط با چشای گرد گغتم وات ؟ گفت جیم (جی ام) من فکر میکردم میگه جیم میری ورزش میکنی ؟ گفتم نه گفت مگه امشب این قسمت نبودی ؟ گفتم اره گفت چطور بود و منم مثل همیشه اووو آی لایک ایت

اخر متوجه شدم جی ام یا جیم منظورش یحتمل بخش سرویس فرانت بوده ولی همچنان واسم سواله جی ام یا جیم با اصن چی گفت عنتر؟!!!!

روزایی که رستوران نمیرم

روزایی که رستوران نمیرم به شدت روزهای بدیه. اضطراب و حس بد و مرور خاطرات و خشم و عصبانیت. دارم احساساتی که تجربه میکنم رو مینویسم به دستور مشاورم تا بفهمم در طول روز چه احساساتی دارم.. در واقع تا به این سن به این موضوع توجه نکرده بودم و سرکوب کرده بودم و نتیجه سرکوب یه اضطراب پنهان و مرموزیه که صبح باهاش بیدار میشم و دارمش الانم دارمش...

شاید چون کار رستوران راهیه برای فرار و سرکوب... ولی اخه چقدر دیگه رو به رو شم با این حجم از خشم و احساس مورد سواستفاده قرار گرفتن و تنهایی و حس احمق بودن... من ادمی نبودم که به رابطه ج.نسی خیلی ساده  نگاه کنم و یه جورایی دوستی با س و روابط اینشکلی بیش از حدش منو هم اوکی کرد و بیخودی با این مورد اخر رابطه داشتم. دیشب شمارش رو حذف کردم با اینکه دوست دوران ابتداییمه و همیشه با هم در ارتباط بودیم اما زندگیش الان میبینم که روی زندگی منم تاثیر گذاشته.

هفته ای که گذشت

هفته پیش چهار روز رفتم رستوران و خوب بود وارد قسمت فرانت شدم و سالاد اماده میکنم خیلی کار رو دوست دارم چون ذهنو درگیر میکنه شایدم دارم فرار میکنم از فکر کردم. البته که کار کردن یه مکانیزم سرکوبه... تقریبا دیگه اشنا شدم با اسما و جزییات و لذت میبرم. دستامم کلی زخم و کبود کردم  و پام همچنین...


امروز تا مدت سه روز خونه ام بلکه به کار ریسرچ برسم. تا اخر جولای وقت دارم و بفرستیم برای کنفرانس. 

قرص آنتی سایکوتیک رو هم یک ماههه نمیخورم و به نظرم گیرنده هام فعال شده و زنده تر شدم . دیروز با دکتر حرف میزدم گفت OCD رو مثل اسیب فیزیکی در نظر بگیر. هر بار که ریلپس میکنی سخت تر و طولانی تر میشه بنابراین باید دارو رو بخوری که توی حالت سیفی بمونی هرچند ممکنه باز ریلپس کنی. نشستم پای لپتاپ ولی حوصله مقاله رو ندارم خیلی دیگه طول کشیده دو سال شده!!!! 

دیشب با مشاورم حرف زدم و تهش به این رسیدیم که اونی که نمیدونه از زندگی چی میخواد منم نه اون پسره! خلاصه خسته ام.. با ک در ارتباطم مثل طلاست این بشر. ولی هیجانی بهش ندارم شاید چون همیشه هست و خوبه ولی طلاست... و درست ترین انتخاب زندگیه...

کاش ازین حالت تنوع طلبی سطحی درمیومدم! نشد با یکی بیشتر از 3 ماه دوست بمونم! نشد با یکی لانگ ترم بشم !