دل نوشت و مغز نوشت های من

آیا زندگی اتفاقی است یا هیچ چیز اتفاقی نیست؟

دل نوشت و مغز نوشت های من

آیا زندگی اتفاقی است یا هیچ چیز اتفاقی نیست؟

روزایی که رستوران نمیرم

روزایی که رستوران نمیرم به شدت روزهای بدیه. اضطراب و حس بد و مرور خاطرات و خشم و عصبانیت. دارم احساساتی که تجربه میکنم رو مینویسم به دستور مشاورم تا بفهمم در طول روز چه احساساتی دارم.. در واقع تا به این سن به این موضوع توجه نکرده بودم و سرکوب کرده بودم و نتیجه سرکوب یه اضطراب پنهان و مرموزیه که صبح باهاش بیدار میشم و دارمش الانم دارمش...

شاید چون کار رستوران راهیه برای فرار و سرکوب... ولی اخه چقدر دیگه رو به رو شم با این حجم از خشم و احساس مورد سواستفاده قرار گرفتن و تنهایی و حس احمق بودن... من ادمی نبودم که به رابطه ج.نسی خیلی ساده  نگاه کنم و یه جورایی دوستی با س و روابط اینشکلی بیش از حدش منو هم اوکی کرد و بیخودی با این مورد اخر رابطه داشتم. دیشب شمارش رو حذف کردم با اینکه دوست دوران ابتداییمه و همیشه با هم در ارتباط بودیم اما زندگیش الان میبینم که روی زندگی منم تاثیر گذاشته.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد