دل نوشت و مغز نوشت های من

آیا زندگی اتفاقی است یا هیچ چیز اتفاقی نیست؟

دل نوشت و مغز نوشت های من

آیا زندگی اتفاقی است یا هیچ چیز اتفاقی نیست؟

خودآگاهی

دیروز متوجه شدم چقدر زرد نیستم.. چقد آگاه ترم و کنترل بیشتری روی خودم و زندگیم دارم. نسبت به روابط خیلی آگاه تر هستم. همش رو مدیون مشکل یا بیماری روحی هستم که از 16 سالگی گریبانم رو گرفت و در نهایت من رو با پذیرش آشنا کرد. پذیرش...

حتی نسبت به اتفاقات الان داخل ایران هم پذیرش دارم . پذیرش خشم و ظلم و بی عدالتی نه به معنای عدم تلاش به معنای قدرت مواجهه شدن با آن.

نشستم در آزمایشگاه تنها و دارم کوفته گوشت خوک میخورم و خوشمزه نیست. هوا سرد است و همه چیز یخ زده و من روزهایم را میگذرانم و نمیفهمم کی صبح و شب میشود. 

 پنج آدم اطرافم  را از دست دادم این چند وقت . حتی کسی که خیلی کنارم بود و رفیق جانی در نظرم مینمود فقط در همان روزهای سخت کنارم بود و بعدش رفت... رفت که رفت. دیروز پیامی بهش دادم و دیدم که نه آنی که رفته رفته.

اما تنها هستم خیلی تنها.... از هیچ کس متنفر نیستم برای دوست داشتن مینویسم و دیگر حوصله ندارم

چقدر کلید در قفل بچرخانم و قدم بگذارم به خانه ی تاریک... من غلام خانه های روشنم...

انگشت کوچکم درد میکند در اثر بریدن سالمون های بسیار...

گاهی احساس بدبختی میکنم گاهی احساس خوشبختی. در درس از آخر اول هستم چرا که هیچ ریزالت خوبی ندارم و مدار ماست مالی خویش را تنظیم کرده ام. اما چه فایده که خویش میدانم انبوهی از ماست بر روی پروژه ام میمالم.

فردی به تازگی وارد گروهمان شده. پسرکی عرب که نگاه هایمان بسیار تلاقی میکند . من بعد از مدت ها دلم به لرزه افتاد وقتی چشمکی از جانبش به سوی خویش دیدم.

اما احساس تنهایی مرا از میدوار بودن باز میدارد و میگوید چقدر تلاش کردی و عاشق شدی و نشد دیگر چه میخواهی؟ عشق برایم عدم و هیچ شده دیگر امیدی ندارم به عاشق شدن و احساس دوست داشتن و دوست داشته شدن و هیجان و عطش برای یک آدم.

میخواهم بروم . بروم به جایی دور بروم به جایی بسیار دور. بلیط برای ایران خریدم اما ایران جایی نیست که بخواهم از خویش به آن فرار کنم.

----


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد