دل نوشت و مغز نوشت های من

آیا زندگی اتفاقی است یا هیچ چیز اتفاقی نیست؟

دل نوشت و مغز نوشت های من

آیا زندگی اتفاقی است یا هیچ چیز اتفاقی نیست؟

قبلا میتونستم تنها بشینم خونه و حتی بعضی وقتا برم جنگل و کریشنامورتی بخونم. اما الان اصلا نمیتونم تنها باشم. همش دوس دارم بیرون برم و خونه بند نمیشم. 

خوب نیست چون باعث شده از خودم دور شم. کار مقاله با ماست مالی تموم شد وبه عنوان شرم بر تاریخ پی اچ دی همچو لکه ای ننگ باقی مانده. از خود دور شدم خیلیییییی. از درس دور شدم. از همه چیز دور شدم. امیدهای زیادی در من ناامید شد و حس خاصی به هیچی ندارم. نه ناراحت میشم نه خیلی خوشحال. فکر کنم دچار پدیده ای که در کشور های کومونیستی رخ میدهع شدم. چون استادم پولم رو میده و منم کمترین کار ممکن رو میکنم.رابطه درست حسابی هم که اصلا ندارم و والان سر جلسه خیلی خوابم میاد به حدی که ممکنه کله ام بیفته. دوس دارم بتونم باز تنها بشینم و کمی فکر کنم و اندیشه. پارسال همین موقع زندگیم به قدری بچه درسخون طوری بود که صبح تا شب فکرم در همین راستا بود. بعضی وقتا از میتینگهای بد به قدری حالم بد میشد که میرفتم برای خودم لوازم نقاشی میخریدم. زندگی ادمایی که درس میخونن به طور جدی چنتا پارامتر داره:

1- اخر هفته ها به زور تن لش اشون رو میکشونن به پیاده روی یا رفتن به بندر قدیمی و عکسای شحماتیک گرفتن

2- اشپزی روزانه چون باید جون داشته باشن

3- همخونه شدن با کسایی که مثل خودشون هستن و درس میخونن چون میخوان فضای فکری شبیه باشه

4- نداشتن حیونن خونگی و ظاهر شخمییی چون یا وقت ندارن یا انگیزه

5- رابطه براقرار کردن با کسایی که هم رده خودشونن (استراتژی داغون ولی جز این قشر کسی بهشون نگاه هم نمیکنه)

کلا خیلی رقت بار و غم انگیزه واسه همین الان که از فاز رفتن به کار اشپزخونه و انصراف از پی اچ دی درومدم اما همچنان بازم دلم نمیخواد برم به اون زندگی قبلی.

تنها مشکل همینه که پاسپورت یا اقامت نداریم همین همین. وگرنه درس به هیچ جام نبود.

اما همچنان نیاز دارم که بتونم یه تایمی با خودم بشینم و بتونم زندگیم رو آنالیز کنم و بفهمم کجام و به کجا دارم میرم. خیلی سرم به یه جام داره پنالتی میزنه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد