دل نوشت و مغز نوشت های من

آیا زندگی اتفاقی است یا هیچ چیز اتفاقی نیست؟

دل نوشت و مغز نوشت های من

آیا زندگی اتفاقی است یا هیچ چیز اتفاقی نیست؟

پیشرفت

وقتی نوشته های قبلی رومیخونم میفهمم که یک قدم اومدم جلو.

اضطراب و اشتها تا حد زیادی رفع شده. فکر میکنم به خاطر مدیتیشن و دیدن حقیقت و کمی کار کردن روی چشم سوم باشه. اول میترسیدم که چشم سوم چه چیز وحشتناکی هست ولی بعدش متوجه شدم که کارکرد دیدن حقیقت رو داره و کتاب حضور در هستی از کریشنا مورتی رو هم شروع کردم و حدود چهل صفحه ازین کتاب رو خوندم که هر جمله اش میگم عجب خرد و آگاهی عمیقی... به سفر ونکوور نزدیک میشوم و خوشحالم. چند جا رو توی نقشه برای خودم علامت گزاشتم که برم.

کتاب حضور در هستی خیلی خوبه و ک بهم گفت که سهراب سپهری متاثر از اندیشه های کریشنا مورتی بوده ... دوس دارم خیلی آگاهانه و خردمندانه تر دنیا رو ببینم . 

"بودن"


در خصوص رابطه این آگاهی هم نفوذ کرده. انتظار و توقع ام کم شده و اضطراب هم ندارم. از پایان اش هم نمیترسم. چون فکر میکنم انتخابم رو کردم و ک انتخابم خواهد بود... من در تعریف عشق دچار خطا بودم که دارم سعی میکنم اصلاحش کنم. کتاب از عشق ذهنی و عشق قلبی سخن میگه. عشق ذهنی بر اساس تجربه، توقع و انتظاره. و تجربه هم بر اساس کلیشه... من با ذهنم عاشق بودم (البته اگه بشه اسمش رو عشق گزاشت)..اما با قلب عاشق بودن یعنی چه؟ هنوز نمیتونم تعریف دقیقی ازش بکنم. باید بیشتر مطالعه کنم وبیشتر فکر کنم...

طبیعت باید برم. ازون روزی که رفتم جنگل و مدیتیشن کردم خیلی حس و حال قوی تر و بهتری داشتم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد