تعطیلات زیادی که میشه پکر میشم و دپرس.
هیچ دوستی اینجا ندارم دختری که با هم قرار گراشتیم بریم بیرون کنسل کرد
سه بار تلاش کردم توی این شهر جدید دوست پیدا کنم هر سه تاشون قبل اینکه همو ببینیم کنسل کردن.
حوصلمممم بدجور سر رفت این هفته سه روز تعطیل بودم. یادش بخیر اون روزایی که رستورانمیرفتم واقعا انقدر پکر نمیشدم روز تعطیل به علاوه که دوستام توی اون شهر خیلی سرم بیشتر مشغول میشد
دلم میخواد با یک دوست دو ساعت تلفن حرف بزنم و هر هفته حرف بزنیم. سی سالم شد و انگار پیرم. تنها و ملولم.
ازین شهر مزخرف ایکاش که در بیام و برگردم همونجای قبلی. گرون و مزخرفه اینجا.
اثرات قرص تقریبا محو شد و خیلی اذیت نکرد سعی کردم قبل خواب کتاب بخونم و ساعت خوابم با این موضوع تنظیم تر شد. الانم ۱۲:۱۲ شب هست و یواش یواش برم بخوابم.
چه زندگی کسالت باری
فردا دوباره این منیجر و باقی روز
هنوز بیمه ام درست نشد نامه اشتغال به کارم رو قبول نکردن. به اچ ار گفتم باز نامه جدید بده. گواهینامه رو واسش میخونم و بعد کارهای ترجمه میگیرمش.
سرم درد گرفته یک مسکن خوردم .برای شام دوست داشتم قیمه بزارم اما گوشت چرخ کرده فقط داشتم و لپه نداشتم.بنابراین با نخود و گوشت چرخ کرده درست کردم. هرچیزی سالم باشه و فراوری شده نباشه خوبه برنج هم گزاشتم و نشستم. تقریبا دو روزی هست میرم کتابخونه از صبح تاظهر که از خونه در بیام. دیدم خیلیا مثل من میان کار میکنن.بعضی ها هم که مسن تر هستن میان که مشغول باشن و خیلی قشنگه. امشب برف گرفت باز
فردا بالاخرهبیمه ام رو ثبت نام میکنم و بیمه شرکت هم درست میشه تا هفته بعد سریع یک نوبت دکتری بگیرم و برم دکتر . انواع و اقسام دکتر . دکتر روان. دکتر زنان دکتر داخلی چک اپ خون و امثالهم . واقعا این چند وقت بدون بیمه بودم ریسک بود و کار مسخره و کله خری هست. اما چه میشد کرد. دیگه همین بود.
خوشم نمیاد هروقت زنگ میزنم مامان اینا مهمون اونجاس و باید با اونا هم حرف بزنم. بعضی وقتا اونا فکر میکنن که من چقدر وضعیتم خوبه اما نمیدونن هرکی تو زندگیش یه سری درگیری های شخماتیکی داره منم مبرا نیستم.
سردرد های روزانه و چالش خواب و قطع قرص ضد اضطراب. واقعا اگه میدنستم انقدر ابستگی این قرصا زیاده که ترکش اینجوریه هیچ وقت نمیخوردم البته من احمق هم سر داستان بیمه قرص رو به شیوه اصولی قطع نکردم و قرصا خودشون تموم شدن. دوز خیلی پایینی میخوردم. نصف پایین ترین دز موجود اما پنج سالی بود میخوردم و وایستگی ایجاد شده بود. هعی میگذره این هم و امیدوارم زودتر بگذره عوارضش. تنها چیزی که حس میکنم یکم بهتر شده ریزش مو هست کمتر شده خداروشکر.
ایکاش سریع تر برگردم شهر اصلی خودم پیش دوستان.باید یه مستاجر جای خودم پیدا کنم. خدایا کمک کن یکی پیداشه. حقیقتا ازینجا خوشم نمیاد البته تنها بودنم هم مزید بر علته. سعی کردم دوست پیدا کنم اما روابط خیلی شکل نمیگیره واقعا دانشگاه بهترین جای دنیا واسه پیدا کردن دوسته. محیط کار که ادم میره سخت تر میشه همه چیز
یکی ار قرص هایی که میخوردم ضد اضطراب بود و داستان اینطور شد که این قرص تقریبا سه هفته پیش تموم شد . من هم به واسطه کار بیمه نداشتم و منتظر بودم که فول تایم شم تا بیمه استان رو بگیرم . فکر میکردم قرصایی که از ایران اوردم هست تا اینکه دیدم یهو تموم شد. اول جدی نگرفتم و گفتم دوز کمی میخوردم تا اینکه تقریبا بعد ده روز یهو دیدم شب ها خوابم نمیره و دچار بیخوابی شدم و به دنبال اون اضطراب کمی اومد و بعد دیدم ای دل غافل من پنج سال این قرص رو هرچند با دور خیلی کم خوردم و بدنم وابستگی پیدا کرده. از بابت خوردنش بکم پشیمون شدم چون عملا مشکل اضطرابم خیلی وقت بود حل شده بود و من از روی عادت قرص رو میخوردم. نمیدونم شایدم کمکم کرد توی دوران بیکاری خودمو نبازم و قاطی نکنم . با اینکه بیکار بودم چیل بودم. خلاصه که بیخوابیه همچنان هست و کمی با داروی خواب بهتر شده که اون صد درصد باید موقت باشه و هرشب دارم کوچیکترش میکنم.اما چند روزی بود ترسیده بودم و از وابستگی ای که به قرص ایجاد شده بود وحشت کرده بودم. کمی فکرام قرقاطی شده بود که سعی کردم جمع و جورش کنم.
تقریبا هیچ کار اداری ای نکردم. باید گواهینامم رو ترجمه کنم و اقدام کنم برای گواهینامه کاری که سه سال پیش باید میکردم. بیمه رو پنج شنبه پیگیرش میشم و نوبت دارم برای ثبت نامش. مالیات رو هنوز موندم چه کنم. باید امتحان زبان رو هم شروع کنم به خوندن و سریع تر اون رو بدم. امتحان واسه ی کار هم هست. از طرفی میخواستم خونه رو رد کنم بره و برگردم شهر قبلی که ارزون تره. توی مهاجرت هیچ وقت کاری نیست که کرده باشی همیشه یه تپه ای هست برای فتح کردن ادم همش باید بدوعه.
امروز خمیر ترش اصلا بالا نیومده بود و پر از حباب بود. بهش غذا دادم و دیدم بعد ده ساعت باز هم بالا نیومد . نصفش رو خالی کردم و مجدد غذا دادم بهش. ببینم فردا چطور میشه. فکر کنم نباید بهش دیت هم بزنم گویا ضربه باعث میشه بریزه.
بی صبرانه منتظرم ببینم چی میشه فردا روز پنجمشه.
امروز رییسم گفت که کارهای فول تایم شدن امضاهاش تکمیل شده فقط مونده پروسه استخدام که اونم مسیول منابع انسانی مرخصیه و چهارشنبه هفته بعد میاد. اینم شانس ما. واسه ماه جدید باز باید صورت وضعیت بدم.
دیت و دلم به خرج کردن نمیره خیلی دوست دارم برای خودم خرید کنم اما دست و دلم نمیره. ترس کم شدن پول گرفتم. امروز مامانم اینا رفته بودن عقد یکی از بچه های فامیل که ۲۰ سالشه فقط. ما که ۳۰ سالمون شد !
برف زیادی بارید دو شب پیش و ناگهانی هم شروع شد. ماشین های برف روب توی این موقع ها سریع میان شروع میکنن به پاکستزی و تا نصفه شب بوق دنده عقبشون آزار دهندس. اصلا مهلت به برف نمیدن و کلی نمک هم توی خیابون میریزن که آسفالت داغون میشه.
چند وقت ها با دوستی صحبت میکردم که از خواص نون خمیر ترش میگفت که چقدر مشکلات معده اش برطرف شده و کلی من رو هم تشویق کرد و منم سه روزه مایه خمیرمو گزاشتم. پروسه اش جالبه و فردا روز چهارمشه .مدتیه که معده ام خیلی به هم میریزه و امیدوارم با نون خمیر ترش بهتر شه. درست کردن نونش کلی دنگ و فنگ داره امیدوارم با حقه های استفاده از دستگاه خمیر زنم بتونم نصف داستان رو اتومات کنم.
هر روز صبح ازین اتاق میرم اون اتاق و عصر هم بعد از رسیدگی به کارهای روزمره ورزش و حمام و کمی سریال دیدن شروع میشه به اشپزی یا تمیز کردن اشپزخونه و جمع و جور و اماده کردن غذای فردا و سالاد و….
فردا پنج شنبه است و اخر هفته نزدیکه. ایکاش حداقل اخر هفته کمی جذابیت داشت. جذابیتش اینه که همکارارو نمیبینم. همین