-
تعطیلات زیادی
سهشنبه 30 بهمن 1403 08:44
تعطیلات زیادی که میشه پکر میشم و دپرس. هیچ دوستی اینجا ندارم دختری که با هم قرار گراشتیم بریم بیرون کنسل کرد سه بار تلاش کردم توی این شهر جدید دوست پیدا کنم هر سه تاشون قبل اینکه همو ببینیم کنسل کردن. حوصلمممم بدجور سر رفت این هفته سه روز تعطیل بودم. یادش بخیر اون روزایی که رستورانمیرفتم واقعا انقدر پکر نمیشدم روز...
-
برف
پنجشنبه 25 بهمن 1403 05:44
سرم درد گرفته یک مسکن خوردم .برای شام دوست داشتم قیمه بزارم اما گوشت چرخ کرده فقط داشتم و لپه نداشتم.بنابراین با نخود و گوشت چرخ کرده درست کردم. هرچیزی سالم باشه و فراوری شده نباشه خوبه برنج هم گزاشتم و نشستم. تقریبا دو روزی هست میرم کتابخونه از صبح تاظهر که از خونه در بیام. دیدم خیلیا مثل من میان کار میکنن.بعضی ها هم...
-
این روزها
دوشنبه 22 بهمن 1403 10:06
یکی ار قرص هایی که میخوردم ضد اضطراب بود و داستان اینطور شد که این قرص تقریبا سه هفته پیش تموم شد . من هم به واسطه کار بیمه نداشتم و منتظر بودم که فول تایم شم تا بیمه استان رو بگیرم . فکر میکردم قرصایی که از ایران اوردم هست تا اینکه دیدم یهو تموم شد. اول جدی نگرفتم و گفتم دوز کمی میخوردم تا اینکه تقریبا بعد ده روز یهو...
-
خمیر ترش
جمعه 12 بهمن 1403 10:18
امروز خمیر ترش اصلا بالا نیومده بود و پر از حباب بود. بهش غذا دادم و دیدم بعد ده ساعت باز هم بالا نیومد . نصفش رو خالی کردم و مجدد غذا دادم بهش. ببینم فردا چطور میشه. فکر کنم نباید بهش دیت هم بزنم گویا ضربه باعث میشه بریزه. بی صبرانه منتظرم ببینم چی میشه فردا روز پنجمشه. امروز رییسم گفت که کارهای فول تایم شدن امضاهاش...
-
خانه و برف و نان خمیر ترش
پنجشنبه 11 بهمن 1403 10:21
برف زیادی بارید دو شب پیش و ناگهانی هم شروع شد. ماشین های برف روب توی این موقع ها سریع میان شروع میکنن به پاکستزی و تا نصفه شب بوق دنده عقبشون آزار دهندس. اصلا مهلت به برف نمیدن و کلی نمک هم توی خیابون میریزن که آسفالت داغون میشه. چند وقت ها با دوستی صحبت میکردم که از خواص نون خمیر ترش میگفت که چقدر مشکلات معده اش...
-
دیر و زود داره سوخت و سوز نداره
چهارشنبه 10 بهمن 1403 09:50
مشغول به کار شدم. کار تخصصی و دیگه از زندگی قبلی خارج شدم. رستوران ها تموم شد حتی شهر رو هم مجبور شدم عوض کنم چون کاری که پیدا کردم گفتن هر دو هفته یک جلسه حضوری هست. بماند که در این پنج ماه سه جلسه حضوری برگزار شد که یکیش شام شب سال نو بود. یحتمل چهار ماه دیگه برگردم شهر قبلی و خونه ی قبلی خودم که نصف قیمت اینجا بود...
-
مدت های زیاد
سهشنبه 16 مرداد 1403 08:58
خیلی وقت بود دستم به نوشتن نمیرفت. تلاش برای جا کردن خودم در زندگی مبتنی بر سرمایه داری و تلاش برای یافتن یک شغل و ناامیدانه ادامه دادن. امروز یک اتفاقی افتاد که ناخودآگاه دوست داشتم تنها بشم چایی بریزم و بنویسم. مدتی هم تلاش کردم انگلیسی خودم رو ثبت کنم . نه که خوب نبود حتی حوصله ی اون رو هم از دست دادم البته پلتفرم...
-
اتفاقات این دو سال
چهارشنبه 18 مرداد 1402 08:08
چند وقت دیگه شالگرد روزی میشه که پا گزاشتم کانادا. جایی که خیلی اتفاقا واسم افتاد، خوب و بد. دوست داشتم خلاصه ای از همش بنویسم. یکی از مسایل من این شد که همه چیز رو روی دوش خودم حس کردم. یهو باید خودم خرید میکردم خودم اشپزی میکردم حواسم به سلامتم میبود تمیز میکردم دانشگاه رو میرسوندم و روابط اجتماعی هم میداشتم. همخونه...
-
آیا می تو را باور میکنید یا قضاوت میکنید یا میگویید نمیدانید؟
سهشنبه 3 مرداد 1402 08:45
آیا وقتی یک زن می آید و به شما که رییس هستید میگوید که شاهد رفتار نامناسبی از یکی از همکاران بوده او را باور میکنید ؟ اگر شاهد بیاورد که بخشی از یک چنت را دیده، اما بگوید که اسکرین شاتی ندارد چون چت ها به قدری برایش چندش بوده که ان ها را پاک کرده ، چی ؟ آیا او را باور میکنید ؟ در این مواقع آیا زن را باور میکنید یا مرد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 تیر 1402 22:29
هنوز تکلیفم مشخص نشده استاد گفته اگه میخوای ارشد تز بیس بهت بدیم باید باهامون مقاله سوم بدی. در صورتی که اگه سه تا بدم که باهاش دکترا رو میگیرم و نمیزاره با دو تا مقاله ارشد بگیرم . برگشت گفت یا مقاله سوم میدی یا برو کورس بیس کن. اولش خیلی برام مثل فحش بود اما بعدش دیدم خیلی هم بد نیست. ارشد میگیرم و برای پولش هم کار...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 تیر 1402 20:52
قراره با مستر ازین پی اچ دی در بیام. هنوز ایمیل نهایی رو به استادم ندادم . دو نفر قراره فیدبک هاشون رو به من بدن. روزها بیکارم و انگیزه ندارم مثل زنی که میخواد طلاق بگیره و دیگه حوصله نداره آشپزی برای شوهرش کنه. یه تخم مر میزنه برای خودش که سیر شه و طرف مقابل براش مهم نیست. من همونم!
-
کمیته و تبخال تناسلی
دوشنبه 12 تیر 1402 10:08
فردا با بخش کمیته دانشگاه یه جلسه دارم در خصوص مستر کردن چون هنوز به استادم نگفتم... و بعد از اون داستان دعوا ها اصلا باهم صحبت نکردیم. خیلی تراماتایز شدم.. کلا در مهاجرا من حدود سه بار تراماتایز شدم... اولیش اون رابطه مسخره دومیش تبخال تناسلیه و سومیش همین داستان دعوا با استادم. احساس میکنم اگه بمونم اینجا صد و بیست...
-
اسکیت
دوشنبه 12 تیر 1402 09:54
اسکیتامو برداشتم و تنها رفتم سمت پارک توی مسیر بغل رودخونه. گفتم برم سمت اونجایی که بعضی وقتا توش میرقصن شاید یکیو پیدا کردم اونم اسکیت داشت خوب دیدم بلههه یک نفر هست اسکیت داره یه زنه... داشتم میپوشید و منم رفتم بهش سلام دادم ... گفتم خوبه با هم بازی میکنیم و معاشرت میکنیم اما اون خیلی مبتدی بود و اصلا هم حوصله نداشت...
-
پول
سهشنبه 23 خرداد 1402 09:10
نمیدونم چرا نمیفهمم یا گوشم به خطر نمیاد که داره عمرم میره... دلم به یه چندر غازی خوشه جاه طلب هم نیستم. خیلی بده. امروز نگاه کردم دیدم از حسابم 0.25 سنت مونده خداروشکر کردیت ندارم... چند روزا رفتم تشک خریدم و میز چون اون میزم خیلی کوچیک و بد دست بود به همون قیمت که دو سال پیش خریدم همونقدر هم فروختم. 99 دلار. زندگیمو...
-
خستگی و پریود و همخانه غمگین
دوشنبه 15 خرداد 1402 07:58
رفتم سفر و برگشتم بدک نبود احتمالا از هفته دیگه که مرخصی رستورانم تموم میشه بهشون بگم دیگه نمیام. بعد از اون جریان جورج انگار زده شدم... شاید کلا سرکار نرم. میخواستم آشپزی رو به عنوان شغل دوم طی کنم اما دو روز در هفته خیلی جدی نمیگیرن. یه بار شراب رفتم دو روز تست کنم . روز اول خوب بود بد نبود یه سو شف فرانسوی داشت و...
-
آپدیت
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1402 09:30
مدت ها گذشته ... از وطن برگشتم و دیدارها تازه شد.... جدیدا با یه نفر دارم قرار میزارم. یکبار همو دیدیم. فردا هم دفعه دومه. رستوران کارش بد نیست اما جای خاله زنکی هست و باید حواس جمع بود. به قول یه آهنگی : تو این سرا باید درست اومد و درست رفت.. خیلی وقته قصد کرده بودم که برم زندگی تنهایی داشته باشم .و دیگه همخونه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 اسفند 1401 19:03
خیلی وقت هست هیچی ننوشتم و از عادتش درومده بودم.. بعضی وقتا میگم شاید چرت و پرت میگم اما باز اگه همونم بنویسم خالی از لطف نیست. حدود بیست روزی هست اومدم خونه پدری... حقیقتا به قول یه ضرب المثلی از پرت و پیله ام درومد. وقتی رسیدم اولین چیزی که تجربه کردم یه اضطراب تاریک بود. حال و هوای شهر بهم یه حس سنگین داد شلوغی...
-
قرمه سبزی
سهشنبه 20 دی 1401 10:20
قرمه سبزی خوشمزس ولی عملا هیچی توش نیست در واقع وقتی سبزیجات بیشتر از یک ربع حرارت میبینن دیگه سبزیجات نیستن. یه کورس مواد غذایی دارم میبینم که بتونم رژم وگانم رو بهتر مدیریت کنم و توش به این رسیدم. خام خواری سبزیجات و میوه ها و پختنشون به اندازه ده دقیقه فقط. منع سرخ کردن گریل کردن و ... بهترین روش یک سانتیمتر اب کف...
-
روزهای برفی
سهشنبه 29 آذر 1401 09:56
برف حدود سی سانتیمتر آمد. شب یلدا هم نزدیک شده. به سه تا از بچه ها گفتم براشون چیزکیک انار درست میکنم و یکی هم گفت اش رشته میاره و اون یکی هندوانه. یاد شب یلداهای خونه بخیر که چقدر زنده بود با برنامه تلوزیون رشید کاکاوند. چند روز پیش هم زونا گرفتم. توی بچگی آبله مرغان نگرفته بودم. رستوران هم سه هفته تعطیل خواهد بود به...
-
تنها در ینگه ی دنیا
چهارشنبه 16 آذر 1401 09:27
امشب زنگ زدم به دوستانم در امریکا. یکیشون که خیلییی شوت بود کلا حتی یادش نبود من خونه ام با همخونه اس یا تنهام یا اینکه من ترم چندم. ناامیدم کرد انقدر سطحی بود همشم از خوب بودن همه چیز تعریف کرد که میخواد بره مسافرت و استادش چقدر خوبه و اینا. و من دیدم تنهام. هیچکس رو ندارم. حتی یک یار هم ندارم. تنها حس میکنم هیچوقت...
-
کاش نانوا بودم
دوشنبه 7 آذر 1401 10:33
امروز غروب که میرفتم یکم خرید دستمال کاغذی و دستمال توالت کنم از جلوی مغازه ای رد شدم به اسم آتلانتیک خیلی گوگولیه نون های خوشگل داره پر از کیک و شیرینی و انواع پاستا همونجا گفتم ایکاش نانوا بودم ایکاش کارم این بود. :( به خدا قسم از ریسرچ بیزارم.
-
مرد تنها
سهشنبه 24 آبان 1401 09:59
ناگهان به یاد عشقی افتادم عشقی دور ولی عمیق و امن در زندانی به نام .... عشقی که خیلی دوست داشتنی است عشقی که ارام بود و هیچ وقت ناامیدم نکرد همیشه بالغ همیشه زیبا و جذاب عشقی که فرهاد و داریوش گوش میداد و سیگار میکشید و آمریکانو میخورد و سبیل های انقلابی داشت یه پراید کهنه ولی مال خودش که خیلی هم بهش میرسید و تعمیرش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آبان 1401 22:52
قبلا میتونستم تنها بشینم خونه و حتی بعضی وقتا برم جنگل و کریشنامورتی بخونم. اما الان اصلا نمیتونم تنها باشم. همش دوس دارم بیرون برم و خونه بند نمیشم. خوب نیست چون باعث شده از خودم دور شم. کار مقاله با ماست مالی تموم شد وبه عنوان شرم بر تاریخ پی اچ دی همچو لکه ای ننگ باقی مانده. از خود دور شدم خیلیییییی. از درس دور...
-
وقتی همه چیز خوبه باید شک کرد
سهشنبه 3 آبان 1401 10:05
الان خیلی ترسیدم ازینکه ساده ام خیلی حرف زدم و جزییات زندگیم رو به کسایی که نباید گفتم. خیلی خودمو باز کردم و الان حس بدی دارم حس ترس. مثل سگ.. امیدوارم سناریوهایی که توی ذهنم میاد همشون خیلی خیلی دور از واقعیت باشه.. چرا هیچ وقت زندگی مثل ادم پیش نمیره. چقدر رها شدم. این روانشناسه منو میترسونه امروز میخواست واسم قرص...
-
کلدپلی
چهارشنبه 20 مهر 1401 09:09
امشب یه اهنگ برای هم لبیم فرستادم اهنگ fix you از کلدپلی . تنها چیزی که نوشت این بود که so depressing. اهنگ رو دوباره گوش دادم و یک جمله اش لایه های سنگی قلبم رو زد کنار میگه tears stream down your face, when you loose something you can not replace به این فکر کردم که من به فکر درومدن از دانشگاه و رفتن به مدرسه اشپزی...
-
خودآگاهی
سهشنبه 12 مهر 1401 01:35
دیروز متوجه شدم چقدر زرد نیستم.. چقد آگاه ترم و کنترل بیشتری روی خودم و زندگیم دارم. نسبت به روابط خیلی آگاه تر هستم. همش رو مدیون مشکل یا بیماری روحی هستم که از 16 سالگی گریبانم رو گرفت و در نهایت من رو با پذیرش آشنا کرد. پذیرش... حتی نسبت به اتفاقات الان داخل ایران هم پذیرش دارم . پذیرش خشم و ظلم و بی عدالتی نه به...
-
حالات افسردگی :(
چهارشنبه 23 شهریور 1401 11:14
امشب مطمین شدم دارم افسرده میشم. همه چیز بد پیش میره و منم به چرحه غر زدن خیلی اضافه میکنم. امروز یکی از بچه های دبیرستان که توی دانشگاهه رو باش صحبت کردم . غر زدم اونقدری که بنده خدا فکر نکنم دیگه بیاد پیشم. انقدر غر زدم و از مشکلات گفتم که الان بش فکر میکنم واقعا زیاد گفتم. از محیط لب گفتم ازینکه بچه ها خیلی سردن و...
-
دنیا دیگه چیزی برای سورپرایز کردن نداره
سهشنبه 22 شهریور 1401 01:00
انقدر بار اتفاقات زیاد بوده که کم مونده سرم رو بکوبم به دیوار. متوجه شدم چقدر downgrade کردم چه قدر مسیر اشتباهی توی زندگی کیرفتم و رو به نزول بودم. بعضی وقتا یه اتفاقی میفته که دیگه قابل جبران هم نیست و درس بزرگی میشه و تو به بخشی از زندگی رو ازدست میدی به قیمت اینکه بفهمی مسیرت مسیر خوبی نبوده. نمیتونم در مورد...
-
خشم و مریضی
پنجشنبه 3 شهریور 1401 10:57
امروز که مریض بودم خیلی هم خشمگین بودم خیلی زیاد. رفتم سوپ اماده بخرم چون دو روز قبلش خودم یه سوپ پختم که مایه شرم بود افتضاح.. توی والمارت با دیدن قفسه کیک ها و شیرینی ها یاد سفر ونکوور افتادم که با اون شخصی که باش در ارتباط بودم رفتم. با هم رفتیم والمارت خرید و واقعا برای من لذت بخش بود دوتایی خرید کردن برای خونه ....
-
باز مریض شدم
چهارشنبه 2 شهریور 1401 11:15
دوباره سرما خوردم . یه شب رفتم کلاب و مثل حرم امام رضا شلوغ بود همونجا خیلی عرق کردم و وقتی اومدم بیرون سرما بهم خورد و الان با گلوی چرک کرده نشستم اینستاگرام چرت و پرت رو بالا پایین میکنم. ازیک سپتامبر قرار شد شروع به کارم باشه. هعی باد خورده پشتم بدجور حالا چیکا کنم هیچ ایده ای ندارم